بخشی از نقد کتاب: “گهوارهای روی گسل” بابک اباذری
«در کافهای نشستهایم/ رفقا/ سیگار پشت سیگار/ نظریه پشت نظریه، بحث پشت بحث/ دوست دارم صندلی را برگردانم/ به طرف خیابان/ به رفتوآمد مردم نگاه کنم» (ص۳۲)
اگر سطرهای بالا را در رمان یا داستان کوتاه، زیر یکی از همین میزهای شیشهای که در کافهها قرار دارد یا در بخشی از نامهای که دوستی برایمان فرستاده است بخوانیم، یعنی اقتدار اباذری در مقام شاعر و عنوان شعر را از متن بالا بگیریم و از دل مجموعهشعر بیرون بیاوریم؛ باز هم موافق خواهیم بود که این متن شعر است؟! طبیعتاً پاسخ این سؤال منفی است. بخشی از این اتفاق در گرو منطق نثری حاکم بر کار و رفتار نثری با کلمات است و بخشی دیگر بهدلیل غیبت «کشف و شهود»، «ایجاز»، «گرما»، «بازیهای زبانی»، «زاویهدید» شاعرانه یا همان نظرگاه شاعرانه و… در کار. ویژگیهایی که هریک میتوانست به غلتیدن این متن به حوزۀ شعر کمک کند؛ اما متأسفانه این اتفاق نیفتاده است و ما تنها با نثری مواجهیم که پتانسیل تبدیلشدن به شعر در آنها دیده میشود، ولی شعر نیستند.
از دهۀ هفتاد به این طرف (مخصوصاً در دهۀ هشتاد)، بارها با این دست از کارها مواجه بودهایم که صرفاً توصیف بودند؛ توصیفاتی که بیشتر از جنس توصیفات داستانی بودند تا شعری. این اتفاق باعث بهوجودآمدن جملاتی از این دست توسط مخاطبان عام این حوزه شد که: این شعر بود الان؟ چیش شعر بود؟ اگه اینا شعره، من روزی ده تا میتونم بنویسم! اینکه نثر عاشقانه هم نیست!
بسامد چنین جملاتی کمکم و بهویژه طی سالهای اخیر، آنقدر بالا رفت که در همین نمایشگاه کتاب امسال، بارها از مخاطبان عام این حوزه در غرفههای مختلف شنیده شد. با جملات مختلف، اما با همین مضمون. آنهم وقتی شاعر همان کتاب مقابل طرف ایستاده بود! بهترین رفتار مخاطبان، وقتی متوجه میشدند که مؤلف کتاب مقابلشان ایستاده است، این بود که خیلی شیک لبخند بزنند و شروع کنند که: «عذرخواهی میکنم، این نظر منه، البته من خیلی به حوزۀ شعر آشنایی ندارم و [مثلاً] مهندسی عمران خوندم… احتمالاً نظرم اشتباهه.» بعد هم کتاب را سر جایش بگذارند و بروند.
منبع اول: روزنامه آرمان
منبع دوم: کتاب: “نقد: ورطه فرو ریختن؛ ورطه ساختن”
تیتر مطلب: روش های کشتن در نقد
منتقد: بهروز آقاکندی
دسته : نقد شعر