بهروز آقاکندی

منو

نقد مجموعه‌غزل صبح بنارس، اثر علی‌رضا قزوه

 

یک

علی‌رضا قزوه در کتاب صبح بنارس، هرجا نظرگاهش را در لفافۀ شعر می‌پیچد و با وجوه شاعرانه به آن می‌پردازد، به ابیاتی موفق و گاه در نمونه‌هایی، به غزل‌های نسبتاً موفقی هم دست پیدا می‌کند. بخوانید:

«هرچه می‌خندیم برخی چهره در هم می‌کشند

خنده را هم با مداد دودی غم می‌کشند» (ص‌۱۵۷)

ابیاتی که چند ویژگی بارز، آن‌ها را از مابقی اشعار این کتاب متمایز می‌کند؛ ویژگی‌هایی مثل حرکت به‌سمت «نُرم طبیعی زبان» یا همان «دکلاماسیون طبیعی کلام»، همگام‌شدن با شعر و زبان عصر حیات شاعر، سعی در نزدیک‌شدن به «زبانی سهل» و درنهایت رسیدن به «زبانی مستقل»، پررنگ‌شدن جایگاه «تخیل»، وارد بازی‌شدن و درگیر‌کردن قافیه با مصرع‌ها و درنتیجه «کنشمند‌کردن روایت». خب، این یعنی شعر و شعریت را از تصنع و تکلف عاری‌کردن و نزدیک‌شدن به جوهرۀ اصلی آن؛ اتفاقاتی که متأسفانه بسامدشان در کلیت کتاب پایین است؛ چراکه قزوه به‌دلیل نادیده‌گرفتن این ویژگی‌ها، شعرش عموماً در ابتدا و در همان حوزۀ زبانی دچار مشکلات عدیده‌ای می‌شود. به‌طوری‌که با کلمه و ترکیباتی مثل زلف زخم، مدهوش، گیسوی درهم و شرر، کم‌کم غزلش از استقلال زبانی و مضمونی خارج می‌شود و به دام مضمون‌های مستعمل و تکراری شعر کلاسیک ما می‌افتد. بخوانید:

«به‌جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد

نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد» (ص۱۱)

غزلی که به‌سادگی می‌توان ردپای شاعران دیگر را هم در آن یافت. بخوانید:

«پشت دانایی گل در شب شب‌بوها»

مصرعی که چه به‌لحاظ زبانی و جنس کلمات و چه به‌لحاظ جهان‌بینی، به‌شدت وام‌دار آثار «سپهری» است؛ مسئله‌ای که متأسفانه و طبیعتاً به ازبین‌رفتن یکدستی زبان در آثار این کتاب منجر می‌شود. گاهی با بیتی قرن بیست‌ویکمی مواجه می‌شویم، گاه با بیتی که جنس کلمات آن یادآور زبان رایج عصر «شیخ اجل» است. این مشکلات گاه تا جایی پیشروی می‌کنند که به‌لحاظ زیبایی‌شناسی زبانی، شعر را در پایین‌ترین نقطۀ خود قرار می‌دهند. بخوانید:

«دلم می‌خواست می‌شد دور از این هوها، هیا هوها» (ص‌۱۲)

مضاف‌بر اینکه کلمۀ «هوها» علاوه‌بر اینکه فاقد معناست، با‌توجه‌به حضور کلمۀ «هیاهو»، حشو هم محسوب می‌شود و برخلاف ابیات موفق این کتاب، کار را به ورطۀ تصنع و تکلف می‌کشاند. تظاهرات شاعرانگی و شاعرانه‌گویی که کم‌کم جای شاعرانگی محض را می‌گیرند و به‌دلیل رفتار سهل‌انگارانه با زبان، به ضعف تألیف‌هایی مثل«روزانی است» (ص۷) تبدیل می‌شود یا اختلال در معنایی که گاه تا سطح ابیات هم گسترش پیدا می‌کند. بخوانید:

«کاشمان چشم دگر بود و زبان‌های دگر» (ص‌۱۵۲)

به همۀ این‌ها آثاری را هم اضافه کنید که فاقد ابتدایی‌ترین ویژگی‌هایی هستند که کار را به حوزۀ شعر وارد می‌کنند؛ ویژگی‌هایی مثل تخیل. بخوانید:

«…یادم از شعر ’سهیل‘ آمد و شور ’ساعد ‘

گفتم از این چه خبر داری و از آن چه خبر

راستی کاست ’ کاکایی‘ بیرون آمد؟

از ترانه چه خبر داری؟ از ’ ایمان‘ چه خبر؟…» (ص۱۵۰)

آثاری که درواقع نظم هستند تا شعر؛ نظم‌هایی خنثی که نه قرار است چیزی را به چالش بکشند، نه از زاویۀ جدیدی دنیا را برای مخاطب ترسیم کنند. مسیری که شعر را تبدیل به مونولوگ می‌کند، به‌جای گفتمان؛ یعنی شاعر در غیبت مخاطب با خودش به گفت‌وگو می‌پردازد، آن‌هم دربارۀ دغدغه‌هایی شخصی. ویژگی‌هایی که باعث شده‌اند در صبح بنارس، کمتر با شعری اجتماعی مواجه باشیم.

دو

«اول مهر رسید و من در همان«اول آ» بودم

مثل گنجشک دلم می‌زد؛ مثل گنجشک رها بودم

پای یک پنجره میزی بود؛ چه تقلای عزیزی بود

پنجره راه گریزی بود؛ خیره در پنجره‌ها بودم

گفت هر حرف صدا دارد در سکون حرف زدم با خود

هم صدا بودم و هم ساکت، نه سکوت و نه صدا بودم

گفت: «هی، هی تو! کجایی تو» راست می‌گفت کجایم من؟

تو، چهل سال، نبودی، تو چهل سال است…

من…! اجازه! همه را بودم

تو چهل سال همه غایب تو چهل سال همه در خویش

من چهل سال خدای من! من چهل سال کجا بودم؟»

غزل بالا که به‌نظرم یکی از آثار موفق این کتاب است. علاوه‌بر نکات ذکرشده، بیانگر ارزش و جایگاه «نخ باریک روایت» در شعر است که هرگاه قزوه به آن توجه می‌کند، باعث می‌شود چه در جنس کلمات، چه در شکل‌گیری فضا و چه در مفهوم اثر، علاوه‌بر انسجام، از حداقل چفت‌وبست‌های ساختاری هم برخوردار شود. «نخ باریک روایتی» که به‌مثابه نخ تسبیح عمل می‌کند و ابیات را همچون دانه‌های آن تسبیح، در روایت عمودی به‌هم متصل می‌کند؛ نوعی ویژگی که از دلایل موفقیت غزلی است که او برای بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران سروده است. این غزل بی‌شک از آثار موفق این کتاب به شمار می‌رود؛ اما پاشنۀ آشیل دارد و آن توجه‌نکردن به قواعدی است که باعث شده اگر پیرامتن تقدیمیه را از بالای شعر برداریم، دیگر مخاطب متوجه نشود که این شعر برای امام‌خمینیŠ سروده شده است. ضعفی که به‌وفور در آثار آیینی ما دیده می‌شود؛ به‌طوری‌که مثلاً شعری را می‌شنویم که برای امام‌رضا† سروده شده است، اما اگر تقدیمیه را برداریم، بیشتر یادآور حضرت علی† است.

دسته :  نقد شعر

دیدگاه ها