نقد مجموعهشعر “اصلاً مهم که نیست” اثر علیرضا بهرامی
یک
سازوکار نقد در کارگاههای ادبی با سازوکار نقد کتاب متفاوت است؛ یعنی ممکن است در کارگاه ادبی شاعری نمرۀ قبولی بگیرد، اما با همان شعر در کتاب مردود شود. خیلی ساده است. در کارگاه ادبی، منتقد دورهای را که طی کردهاید، در نظر میگیرد؛ یعنی نگاه میکند چند پله درمقایسهبا نوشتۀ گذشته جلو آمدهاید. پس اگر درمقابل کاری که خواندید جملۀ «خوب بود» را شنیدید، خیلی هیجانزده نشوید؛ چون ممکن است نوشتههای قبلی شما نثر بودهاند و حالا نثرهای شستهرفتهای محسوب میشوند که باتوجهبه رگههایی، میل به شعرشدن در آنها دیده میشود. بههمین ترتیب، سازوکار نقد نخستین کتاب شاعر با سازوکار نقد سومین کتاب او متفاوت است؛ چراکه اگر مخاطب در کتاب اول دنبال استقلال کامل زبانی نباشد، خصوصیتی که درنهایت به استقلال در نوع تصاویر و نظرگاه و درنهایت جهانبینی هم منجر خواهد شد، قطعاً در کتاب سوم این انتظار را خواهد داشت. چهبسا رسیدن به اثر انگشت متنی که بدون امضای شاعرش هم شناسایی نمیشود.
مجموعهشعر اصلاً مهم که نیست، اثر علیرضا بهرامی، در حوزۀ نقدپذیری ما را در همان قدمهای ابتدایی نگه میدارد؛ چراکه نه از استقلال زبانی در سطرها بهره میبرد، مانند:
«شریک دردها/ و خندههای ناگهان/ رها شو از زمین/ و از تمام دردهای واپسین/ رها شو از سکوت لحظههای اینچنین…» (ص۷۶).
نه در ترکیبهای ذهنی موفق است که در همان دهههای سی و چهل هم جواب نمیدادند؛ چه برسد به امروز. بخوانید: «دامنههای مغرور» (ص۳۰)، «جزیرۀ تنهایی» (ص۳۵)، «پرتگاه لاقیدی». اتفاقاتی که باعث شدهاند اگر تاریخ پای کارها و تاریخ انتشار کتاب را حذف کنیم، دیگر سخت بتوان رد کار را جلوتر از دهۀ شصت زد. اشعاری که باتوجهبه شستهرفتهنبودن زبان، نمیتوان در نمونههای موفق آن دههها هم طبقهبندیشان کرد. اشعاری که میتوان خیلی از کلمات یا سطرها را بهراحتی از آنها حذف کرد؛ بیآنکه لطمهای به کار وارد شود. چهبسا این کار، به شستهرفتهشدن زبان شعرها منجر شود و همچنین، ضربآهنگ شکلگیری مضمون را هم تندتر کند؛ اتفاقی که برای مثال میتواند دربارۀ حذف کلمۀ «مبهم» در سطر آغازین شعر «سفر زمان» بیفتد. بخوانید: «لبخند مبهمی/ که یکصدوچهل سال پیش/ از چشمهای تو/ بهسمت عکاسباشی روانه شد/ مفهوم نیست» باتوجهبه حضور سطر «مفهوم نیست» یا حذف کلمۀ «ساده» در سطر «و مثل سالهای کودکی سادهام که شکل داشتی»، باتوجهبه مستتربودن معنای این کلمه در «کودکی».
این اتفاق اگر نیفتد، مخاطب در مرحلۀ روخوانی کار هم دچار مشکل میشود؛ سهلانگاریهایی که بهنظر میرسد بسامد آنها در کلیت کتاب کم نیست. به همۀ اینها منطق نثری کارها را هم اضافه کنید؛ آثاری که اگر اقتدار مؤلف را از آنها بگیریم و از مجموعهشعر بیرونشان بیاوریم و درمقابل مخاطب قرارشان بدهیم، سخت به عناوینی مثل شعر دست پیدا خواهند کرد. بخوانید:
«دلم تنگ میشود/ هم برای دستهای پیر/ هم برای خندههای خالصت» (ص۸۶)
میخواهم بگویم زبان پاشنۀ آشیل این کتاب است، اما نمیتوانم؛ چراکه شاید پاشنۀ آشیل کتاب، کلیگوییهایی است که ما بهوفور در کتاب با آنها مواجهیم. بخوانید: اضطراب، شتاب، دستهای ناتوان، سردترین شهر جهان، دنیای کثیف، مدالهای بیارزش. اتفاقی که مخاطب ترجیح میدهد با اجرای آن توسط شاعر مواجه شود؛ یعنی درواقع، شاعر آن دنیای کثیف، دستهای ناتوان و اضطراب را نشان بدهد یا در فضایی بسازد. فضایی که در آن رنگ وجود داشته باشد، خردهروایات وجود داشته باشند و در قدمهای بعدی، تصاویر از تختبودن بهسمت عمقپیداکردن حرکت کنند؛ اما خب، متأسفانه این اتفاقات نمیافتند. چراکه در این مجموعه عموماً با شعری با تصاویر ذهنی مواجهیم که بهخودیخود گرفتار توضیحات اضافی هم هست تا آنکه با شعری مواجه باشیم که میل به توصیف و اجرا را جایگزین این رفتار کرده باشد. این توضیحات کتاب را دچار گره منطقی هم میکنند. بخوانید:
«نسیم سرد/ یا همان ملایم خنک»
نسیم که سرد نمیشود. اگر هم بشود، سرد یک چیز است و خنک چیزی و ملایمِ خنک چیز دیگر. استفاده از صفت ویرانگری برای کویر نیز از همین دست مشکلات است. بخوانید:
«از راه که میرسی مثل کویر و سیل ویرانگری.»
دو
«خدای خوب من سلام/ خدای خوب من چه میکنی؟/ هنوز هم نشستهای و چینش ستارهها و ابر و باد و ماه را مرور میکنی؟/ و مثل سالهای کودکی سادهام که شکل داشتی/ به فکر رتق و فتق کفشدوزکی که لابهلای برگها/ چگونه روز را به روز وصل میکند؟/ و روزگار، روزگار…/ شنیدهای که هیچکس/ ـسالهاستـ به من نگفته: «سایهات» کجاست؟» (ص ۸۳)
شعری که باهم خواندیم، باتوجهبه نوع لحن و تصاویر آن، طبیعتاً بهلحاظ ردۀ سنی، شعر بزرگسال نیست. ازسویی«شعر کودک» هم محسوب نمیشود؛ یعنی همان شعری که بهترین نمونههایش را در ایران میتوان در آثار کسانی مثل ناصر کشاورز پیدا کرد. بهاین دلیل ساده که در جملهبندی هیچ کودکی نمیتوان کلماتی مثل «رتق و فتق» را پیدا کرد. ببینید! ادای بچهها را درآوردن و شکسته حرفزدن و بعضی کلمات را غلط و غلوط تلفظکردن و در شعر، پفک و بستنیخوردن، هیچ کسی را به شاعر کودک تبدیل نمیکند. نیازی هم به این کارها نیست. باید به نوع نگاه کودک نزدیک شد. باید دید چطور به دنیای پیرامون خودش نگاه میکند. باید آن را کشف کرد. باید تفسیرت، تفسیر کودکانه باشد؛ همینطور نگاه و تحلیلت. نمیشود فقط در لحظات شاعرانه کودک بود؛ باید در همۀ لحظات، این حس و این نگاه را داشت. حتماً شما هم دیدهاید که در خیابان، خردسالانی که با پدر و مادرشان بیرون آمدهاند و در شلوغی قرار میگیرند، مرتب بهانه میگیرند و گریه میکنند. بهظاهر هیچ علت منطقی در این بهانهگیری و گریهکردن وجود ندارد؛ اما واقعیت این است که آنها فقط انبوهی پا میبینند، بدون سر! وقتی والدین این خردسالان را بغل میکنند، گریهشان قطع میشود؛ چون میتوانند صورتها را ببینند. درواقع، در ارتفاعی قرار میگیرند که جهان از گنگی درمیآید و معنادار میشود. اصلا مهم که نیست، درمقایسهبا دو اثر دیگر بهرامی، از جهاتی وضعیت بهتری دارد و کتاب خوبی است؛ اما همانطورکه گفتم، برای گفتن این خوب، خیلی نباید هیجانزده شد!
منتقد: بهروز آقاکندی
منبع اول: روزنامه آرمان
منبع دوم کتاب: “نقد ورطه فرو ریختن ورطه ساختن
تیتر مطلب: تفاوت نقد کارگاهی و نقد کتاب
دسته : نقد شعر