بهروز آقاکندی

منو

نقد مجموعه شع « الف تا ی» اثر علی اسدالهی

 

 

نشانه‌های‌جمعی در ادبیات و سینما

بهروز آقاکندی

یک

اسم علی اسدالهی را چند سال پیش، برای اولین‌بار از دهان مجید سعدآبادی شنیدم. کتاب «گل فروش مسلمان» را آورده بود تا برایش نقد بنویسم. می‌گفت: «اینا رو گنده کن نه اونا رو…!» و من لبخند می‌زدم. می‌گفت: «نخند! الان پول تو غزه است تو فلسطین، بیا چهل تا شعر برای سومالی بگو…!».

هفته پیش چند جلد کتاب از دوست شاعری گرفتم که در روزهای آینده مجموعه شعرهایش از انتشارات فصل پنجم روانه بازار می‌شود. کتاب‌ها را تک تک دستم می‌داد و تیتروار و با جملات کوتاه نظرش را می‌گفت، وقتی به« الف تا ی» رسید گفت: «خیلی جاهاش نفهمیدم! در کل باهاش حال نکردم» کتاب را قبلاً تورق کرده بودم، گفتم: «مثل زبان چینی می‌مونه لایه بندی داره، سطح بندی داره؛ هرچی بیشتر به زبان، فضاها و شگردها آشنا بشی لذت بیشتری می‌بری…» و خواستم کتاب را برگردانم که دوباره و با دقت بیشتری بخواند که… قبول نکرد!

دو

«میان این همه تنگ/ به سطل آشغالی فکر کن ماهی! وقتی کابوس هایت/ درست از آب در می آیند/ وقتی درخت ها از اتاق عمل بیرون نیامدند/ و مرگ/ لباس سبزش را روی زمین پرت کرد/ دیگر از کدام شاخه/ سفره می چیدیم؟/ دیگر بالی در آسمان تعطیل باز نمی شود/ و این تخم مرغ ها/ خواب رنگی پروازی دسته جمعی اند/ بگو رنگم از آتش بپرد یا از بام؟/ یا میان این همه چوب/ درخت به حال کدام مان خواهد سوخت/ به حال و روز بعد فکر کن/ و تقویم را از میان/ بر بزن/ به هر فصل که می خواهی/ بگذار تا تشت روی دریا تمرکز کرده/ دلش را با این همه ماهی/ خالی کنیم و بخندیم/ بخند/ و خانه را/  از در و دیوار بتکان/ بعد/ به آرزوهای در ترافیک مانده، زنگ بزن/ بگو شب دیر می آیی…» ص۹.

واقعیت امر این است که الف تا ی کتابی نیست که در همان خوانش (قرائت) اول بتوان به همه زوایای آن دست پیدا کرد، یا حداقل برای مخاطب‌عام این طور است؛ خب، این از نظر من منتقد جذاب است؛ چرا که به من می‌گوید اثر «قدرت‌بازخوانی» دارد اما برای مخاطب‌عام که عموماً نیازمند درک‌آنی است قصه متفاوت است و گیج کننده. در این نوع شعر، یکی از ویژگی‌های بسیار مهم، پیشروی بر اساس «نشانه های‌جمعی» است؛ نشانه‌جمعی مثل کد است؛ یعنی شما از تمام قصه به نشانه‌ای خاص اشاره می‌کنید و مخاطب در ذهنش به همه آن‌ها دست پیدا می‌کند و مابقی شعر در ذهنش ساخته می‌شود. مثل عمل کوتاه کردن موی زن که در ادبیات و سینما کد است؛ کدی به معنای دلمردگی، غم، ناامیدی و… که بسته به کارکردی که از آن می‌کشیم و خواستگاه اثر متفاوت است. جوزپه تورناتوره در اثر مشهور خود «مالنا» این طور سراغش می‌رود: زنی بسیار زیبا که همسرش به جنگ رفته و روزهای سختی را به لحاظ مالی و اجتماعی سپری می‌کند؛ اما مادامی که امیدوارم است او برگردد در برابر تمام این ناملایمتی‌ها مقاومت می کند تا زمانی که خبر فوت همسرش را می شنود و دیگر به خود فروشی تن می دهد و شب قبل از آن با سکانسی مواجه می‌شویم که مونیکا بلوچی بازیگر مشهور این فیلم موهایش را در آن کوتاه می‌کند یا در فیلم «آخرین سامورایی» با بازی به یادماندنی تام کروز این‌طور با آن مواجه می‌شویم که برای انتقام گرفتن از یکی از سامورایی های فیلم در ملا‌عام موهایش را به زور کوتاه می‌کنند. ویژگی که طبیعتاً به ایجاز در شعر کمک های شایانی می‌کند. خب، خیلی جذاب است که هی کدها را وارد کنید و به افق های متنوع‌تر و بازتری برسید. مخصوصاً که در سطرهایی با کشف‌هایی هم مواجه باشیم. بخوانید: «دیگر بالی در آسمان تعطیل باز نمی شود/ و این تخم مرغ ها/ خواب رنگی پروازی دسته جمعی اند…» به کلمه (تعطیل) که کد است توجه کنید همین طور کلمه (پرواز) یا در سطر بعد نقشی که کلمه (خواب) بازی می‌کند.

کتابی که سطرها موفق و گاه درخشان به راحتی در آن یافت می‌شود. بخوانید: «پیش غذایی از لب هایی سرخ/ و/ گیلاسی که تاریخ باغ های انگور را سینه به سینه خواهند گفت» ص۱۱۵. «برپیشانی/ ترک هایی از رس/ و در سینه دردی از باران/ که گه گاهی به چشم هایم می زد» ص۱۱۳. « از کدام باران بگویم با تو؟!/ تویی که مثل چاه فرو رفته ای در خودت/ و بادهای گرم/ سال هاست در گلویت/ نی می زنند» ص ۸۰

روی دیگر سکه البته سطرهایی هستند که در خوانش‌های متعدد هم کدها در آن ها باز نمی‌شوند نه برای مخاطب عام نه شاعر و نه منتقد و کار از ورطه استعاره و ایهام به ورطه ابهام می‌غلطد؛ چرا که شاعر گاهی دچار نغض غرض می‌شود. مثل: «هیچ اتفاقی/ در این عکس ها، خوب نمی افتد/ …/ وقتی تو پشت دوربین ایستاده ای..» ص۲۰. شعری که می‌خواهد بگوید: -وقتی تو در کنار ما نیستی هیچ اتفاق خوبی نمی‌افتد. و در واقع شعری عاشقانه باشد اما در خوانشی هم می‌گوید: وقتی تو عکاس باشی هیچ اتفاق خوبی در این عکس ها نمی‌افتد! و در واقع شعری انتقادی است به عکاس! مضمونی که مطمئناً مد نظر شاعر نبوده چرا که اگر باشد که کلا دیگر با شعر مواجه نیستیم.

نغض‌غرض، ضعف‌تالیف و کژتابی‌هایی که بسامدشان در کتاب زیاد نیست اما خب به چشم می‌خورند. بخوانید: «وقتی درخت ها از اتاق عمل بیرون نیامدند و مرگ لباس سبزش را روی زمین پرت کرد» همه ما می‌دانیم که در حین عمل (منظورم عمل جراحی است) چه بمیریم و چه زنده بمانیم از اتاق عمل بیرون می‌آییم. مشکلی که با اضافه کردن کلمه (زنده) قابل حل بود. احتمالاً می خواهید بگوید اصطلاح است و رایج مابین مردم اما خب واقعیت قضیه این است که خود آن اصطلاح هم غلط است. در سطر بعد می خوانیم: «مرگ لباس سبزش را روی زمین پرت کرد» که باید به «مرگ لباس سبزش را از روی زمین برداشت» تعغیر می‌کرد تا اولاً خود سطر معنا پیدا کند و دوم این که با سطر بعدتر هم که می‌گوید: «تا از کدام شاخه سفره بچینیم» مرتبط شود؛ چرا که با چند کد متناقض «مرگ، سبز،  و پرت کردن» مواجه ایم و مخاطب به این فکر می کند که چه طور می‌شود چیزی سبز را به زمین پرت کرد و کارکردی عکس رویش و رشد را از آن گرفت.

سه

«الف تا ی» کتابی است به لحاظ موسیقایی خوش‌ریتم با زبانی که گاه نرم و روان است مثل: «شمع ها را فوت کن/ چیزی نداشتم جز چند استخوان پوسیده که با پرچم کادو کردم و فرستادم» ص۷۱. وگاه این این‌طور نیست و با ترکیباتی همراه می‌شود که در شعر امروز دیگر جایگاهی ندارند؛ مثل: «خیابان های برهوت-با دست هایی کور- پوست خشک آسمان».

اشعاری که گاه شسته و ‌رفته هستند و همراه با کشف و بسیار منسجم، چه در محور همنشینی کلمات و چه روایت عمودی و نشان می دهند اسدالهی در آثار کوتاه هم موفق است. مثل :«خدا پای تو را آفرید/ انسان چرخ را…/ چه کسی می داند/ بین این دو سطر چقدر مین جا گذاشته اند؟!» ص۷۴.

کتابی که گاهی هم مخاطب را در حد کلمه و سطر با حشو مواجه می‌کند. مثل شعر صفحه هفتاد و یک. بخوانید: «با برخورد هر گلوله به سینه ات پنجره ای در تو باز می شود/ که از آن به غروب دلگیر می نگری» همان طور که حدس زدید کلمه «دلگیر» بهتر است از سطر پایانی حذف شود چرا که نگریستن به غروب و البته خود غروب دلگیر است و این معنا به صورت مستتر در سطر وجود دارد و نیازی نیست با خود کلمه «دلگیر» به آن اشاره مستقیم شود.

اسدالهی در این کتاب نشان داده تا حدی به ابزار کارش مسلط است؛ می‌داند در شعر کوتاه باید فضارا در سطرهای آغازین ساخت و سطر آخر جای ضربه‌یست که اگر اتفاق نیفتد یعنی شما قافیه را باخته‌اید؛ ببینید! مثل شعبده‌بازی می‌ماند، شما پرنده در دستتان را غیب می‌کنید، کار جذابی انجام داده‌اید اما کسی برایتان دست نمی‌زند اما زمانی که  همان پرنده را دوباره پیش چشم های مخاطبین ظاهر می‌کنید صدای کف زدن و سوت زدن ها را به راحتی می‌شنوید. ضربه پایانی در اغلب موارد چنین کارکردی دارد. او با توجه به ویژگی‌های شعری‌اش و حتی نوع خطاهایی که در برخورد با زبان مرتکب می‌شود جز آخرین بازمانده‌های شعر دهه هفتاد است.

 

دسته :  نقد شعر

دیدگاه ها

  • ارسال شده در ژانویه 25, 2016 13:11

    کالی نصیری

    سلام ، بدون تعارف چه نقد دلچسبی و چقدر خوب می نویسه این آقای اسداللهی ! گیلاسی که تاریخ باغهای انگور را سینه به سینه ... فوق العاده بود همراه با موسیقی شبانه ی شوپن که داره پخش میشه خیلی چسبید . ممنون به خاطر نقد و معرفی و تحلیل آثار خوب