بهروز آقاکندی

منو

نقد کتاب “دروغ های مقدس” حامد ابراهیم‌‌ پور

 

 

ایستادن روی سکوی پرش

یک

اصولاً برای هر گفته‌ای شاهد مثالش کارسازتر است. پس ترجیح می‌دهم در همین ابتدا کمی در کتابخانه‌ها و کتاب‌فروشی‌ها دست در دست مخاطب عزیزم قدم بزنم و کلی کتاب شعر در قالب‌های غزل و سپید، از دهۀ هفتاد، نشانش بدهم که حتی نامشان را نشنیده است. باور کنید همگی ایده‌دهنده بودند و در کتابی شصت‌صفحه‌ای، حداقل پنج شعر خوب وجود داشت. چرا راه دور برویم، همین از آغاز تا امروز محمد حقوقی پر است از شاعرانی که در حیات، خودشان بر سر زبان‌ها بودند و در مماتشان هم شعرشان…! همۀ این‌ها را گفتیم تا بگوییم حامد ابراهیم‌پور بااستعداد است و این استعداد بالقوه هم نیست، در راه بالفعل‌شدن است؛ اما ببخشید، مگر اینجا پاریس است یا لندن که بااستعداد‌بودن برای رفتن نصفۀ بیشتر راه کافی باشد؟ مگر فراموش کرده‌ایم نادر نادر‌پور با آن‌همه استعداد در کجای تاریخ شعر ایستاد و شاملو که در استعداد، زمین تا کهکشان با نادرپور فاصله داشت کجا؟ قبول ندارید؟ ببخشید مگر شما کتاب‌های اول شاملو را نخوانده‌اید؟ کار به جایی رسید که خود شاعر وصیت کرد کتاب‌های اول و دومش تجدید چاپ نشوند. به‌هرحال، اینجا ایران است و شاعر با کمبود منتقد خوب و اهل تمیز مواجه است که انگشت‌شمارند؛ خودش است و خدای خودش: هر گلی بزند به سر خودش زده است.

دو

غزل «دریانورد» با این بیت شروع می‌شود:

«در بندر نگاه تو پهلو گرفته است

کشتی من به غرق‌شدن خو گرفته است» (ص۱۴)

مصرع دوم در رد مصرع اول است. تناقض در معنا؛ پهلو گرفت در مصرع اول و غرق‌شدن در مصرع دوم. این‌ها یادآور قواعدی است که پیش‌پاافتاده به‌نظر می‌رسند؛ اما رعایت‌نکردن آن‌ها باعث نقص شعر می‌شود. باعث می‌شود در مقام منتقد، ضعف کارش را جشن بگیریم و بگوییم مصرع‌ها به‌لحاظ معنا در امتداد یکدیگر نیستند، مضمون شکل نمی‌گیرد و بیت را کامل نمی‌بندد. باور کنید در جلسۀ کتاب سال، من هم حضور داشتم و اصلاً همین کتاب با امضای شاعر، از همان‌جا به ما رسیده است. باز هم باور کنید همان‌جا بسیار متأسف شدم؛ نه برای ضعف کار و کتاب، برای شاعر که اطرافش پر بود از پسوند‌های دکتر و منتقد و شعرشناس که تعدادی از آن‌ها هم پشت تریبون رفتند و کتاب را تحسین کردند. در هنگام شعر‌خوانی شاعر کف زدند؛ اما یک نفر پیدا نشد بگوید برادر من، ایرادی به این چشمگیری و البته به این سادگی را از کتابت حذف کن. حتماً می‌پرسید چرا ما نگفتیم؟ گفتیم. بدی کار از آنجا بود که دیر شده بود و خوبی کار از آنجا بود که شاعر پذیرفت. به گمانم ابراهیم‌پور سی‌ساله است و در ابتدای دهۀ سوم زندگی‌اش قرار گرفته. این به‌خودی‌خود هم خوب است و هم بد. خوب است؛ چون شاعر بر اوزان عروضی مسلط است و چشمگیر‌تر آنکه کلمات ازنظر موسیقی درونی در متعالی‌ترین حالات خود به سر می‌برند و لذت خوانش شعر را دوچندان می‌کنند. خوب است؛ چون به‌لحاظ زبانی، شاعر زیر سایۀ بزرگان این عرصه نیست و به اتکای جهان‌بینی خودش که بیشتر درحال رصد‌کردن است تا به‌چالش‌کشیدن، پیش می‌رود و به امضای شخصی می‌رسد. به‌طوری‌که ما شعر ابراهیم‌پور را بدون امضا تشخیص می‌دهیم. در این سن، ایستادن در این نقطه خیلی سخت است. بدی آن هم این است که چون قوافی به کشف خاصی منجر نمی‌شوند، ضربه‌زننده نیستند؛ اغلب مضمون را می‌بندند و جایگاهی درحد باقی کلمات در شعر دارند. می‌خواهید مثال نقض بیاورید؟ بیاورید. من هم قبول می‌کنم. اما واقعیت این است که کشف صورت می‌گیرد، اما نه در حوزۀ جهان‌بینی و ایجاد لایه‌های دوم و سوم شعر؛ بلکه کشف تنها در حوزۀ زبان صورت می‌گیرد. بخوانید:

«در انتظار شعر نشستم زمین و بعد

دفترچۀ قدیمی و سیگار پین و بعد

دو برکۀ لجن‌شدۀ خشک چشم‌هام

غمگین‌تر از دو قایق بی‌سرنشین و بعد

در آرزوی صید‌شدن دور می‌شدم

مثل پلنگ ماده کردی کمین و بعد

هرجای آسمان و زمین جفت می‌شدیم

مثل دو تا پرندۀ بی‌سرزمین و بعد

باید به معجزات تو ایمان بیاورم

باید به چشم‌های قشنگت یقین و بعد…» (ص‌۵۱)

سه

«به کفش‌های پاشنه‌دار سپید گارسونش

به عطر قهوۀ همراه بوی اُدکلنش

نگاه کرد به گوشه‌کنار کافۀ پیر

شیکاگوی دهۀ بیست بود و آل‌کاپونش

کلافه بود، به فنجان خالی‌اش زل زد

و بی‌علاقه چنگال زد به ژامبونش

چهار انبارش توی هارلم لو رفت

در اوکلوهاما توقیف شد دو کامیونش…» (ص‌۸۴)

باور کنید من هم از خواندن این شعر‌ها لذت می‌برم. باور کنید من هم از کشف فضاهای جدید در شعر ابراهیم‌پور دچار شعف می‌شوم. همان‌طورکه این‌ها را باور می‌کنید، باور کنید شعر در این بیت‌ها فاقد عناصر شاعرانگی است و ما از غزل فقط نظام ساختاری آن را می‌بینیم. به‌هیچ‌وجه روح غزل در آن‌ها دیده نمی‌شود یا بهتر بگویم قلقلکی که در غزل وجود دارد، در این ابیات نیست؛ قلقلکی که در لایه‌های دوم و سوم ایجاد می‌شود و انگیزۀ باز‌خوانی شعر را بالا می‌برد. بخشی از این اتفاق شاید به‌خاطر «من»ی است که در شعر تعمیم‌پذیر‌‌ نیست و به‌لحاظ جهان شعری به خود شاعر محدود می‌شود و حس همذات‌پنداری را از مخاطب می‌گیرد. بخوانیم:

«دو ظرف اسپاگتی و بیف‌استراگانف

دو بطری لیموناد، میهمان‌نوازی سُف‌ـ

ره‌ای که بر تن عریان میزتان پهن است

و بعد بوسه و وقت مناسبی تا گف

تِگو کنید و حرف نگفته‌ای بزنید:

همینگوی، لورکا، داستایوفسکی و چخوف

طنین گریۀ او بعد مرگ اوفلیا

طلوع چشم تو در چشم میشل استراگف

طناب خونی و حلقوم صور اسرافیل

غروب مجلس در توپ‌خانۀ لیاخوف…» (ص۸۷)

نظر شما چیست؟ می‌توانید قبول نکنید. اما به‌نظر من غزل، غزل است و سپید، سپید و نیمایی نیمایی. ابراهیم‌پور باید بداند نسخۀ بهتر این کات‌ها و نشان‌دادن‌ها را می‌توانیم در شاهنامه پیدا کنیم؛ آنجایی‌که فردوسی در مدرن‌ترین شکل ممکن، مثل سینماگری قهار، صحنه را با تمام جزئیات نشانمان می‌دهد. حال‌آنکه جای خالی این جزئیات در کارهای ابراهیم‌پور احساس می‌شود.

چهار 

حامد ابراهیم‌پور در نقطه‌ای ایستاده که دولبه است و من به آن می‌گویم سکوی پرش. او می‌تواند عقب برود و با رفع مشکلات شعرش خیز بلندی بردارد و با پرشی بزرگ، خودش را به شعر و تاریخ ادبیات ایران تحمیل کند یا اینکه به همین کف‌زدن‌ها و سوت‌زدن‌های علاقه‌مندان شعر بسنده کند و با یکی‌دو جایزه اشباع شود. نقد‌های ما را هم نادیده بگیرد و در بهترین حالت در بخشی از ذهن ما، البته فقط برای یک دهه، باقی بماند.

منبع اول:روزنامه آرمان

منبع دوم کتاب: “نقد:ورطه فرو ریختن؛ ورطه سختن”

تیتر مطلب: روی سکوی پرش

منتقد: بهروز آقاکندی

دسته :  نقد شعر

دیدگاه ها