بهروز آقاکندی

منو

بخشی از نقد کتاب: جعبه سیاه اثر صابر کاکایی

«تنهایی

راه‌رفتن در اتاقی است تاریک

که هرچه می‌روی

دست‌هات

پاهات

چیزی را لمس نمی‌کنند» (ص۱۸)

در شعر «تنهایی» که به‌نظرم از اشعار درخشان این مجموعه است، شاعر با سطر «که هرچه می‌روی» فضا را به اتاق‌های تودرتویی تبدیل می‌کند که هر دری به اتاقی مشابه اتاق قبلی باز می‌شود و دَرِ دیگری که مقابلمان قرار گرفته [فضای هولناکی است] و با کلمۀ «اتاق» که طبیعتاً فضای محدودی را در ذهن ترسیم می‌کند که خیلی زود باید به انتهای آن برسیم، تناقضاتی منطقی در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند و با سطر «چیزی را لمس نمی‌کنند» با برهم‌زدن معادلات جهان واقعی، مخاطب را در سیاه‌چال ذهنی شاعر که شعر را هم آفریده زندانی می‌کند. سیاه‌چالی که حاصل کلمۀ «تاریکی» در انتهای سطر دوم است. ریموند کارور در مقدمۀ کلیسای جامع می‌نویسد:

«می‌توان در یک شعر یا داستان کوتاه با زبانی معمولی، اما دقیق، دربارۀ مسائل و اشیای معمولی نوشت و قدرتی عظیم و حیرت‌انگیز به این چیزها، صندلی، پرده، چنگال، سنگ، گوشوارۀ یک زن داد. می‌توان یک خط از گفت‌وگویی به‌ظاهر بی‌آزار را نوشت و کاری کرد که پشت خواننده بلرزد…»

منتقد بهروز آقاکندی

برای مشاهده متن کامل این نقد به کتاب:

دسته :  نقد شعر

دیدگاه ها