شعر حفره اثر بهروز آقاکندی از کتاب: مرگ با دست های سردش این گربه را ناز کرده است
همه نوشته های "بهروز آقاکندی"
شعر کافه اثر بهروز آقاکندی از کتاب : مرگ با دست های سردش این گربه را ناز کرده است
تازه از تونل کندوان گذشته بودیم.مه جاده را گرفته بود،طوری که هیچجا را نمیشد دید. ازطرفی، باران جاده را لغزنده…
مرد استکانش را تقریبا پر کرد. دکمۀ بالای پیراهن سپیدش را باز کرد. ازبس خندیده بود، عضلات صورتش گرفته بود.…
هفت و سی دقیقه صبح پنجشنبه سیزده دی ۸۸ مرد در را بست. به آن تکیه داد. دستهایش را طوری باز…
طی سال های اخیر بارها شاهد نگاههای غیرتخصصی در مواجهه با آثار هنری بوده ایم. یادم هست چند سال پیش،…
«تنهایی راهرفتن در اتاقی است تاریک که هرچه میروی دستهات پاهات چیزی را لمس نمیکنند» (ص۱۸) در شعر «تنهایی» که بهنظرم…
مجموعۀ مهدی اشرفی را ورق میزنم و گاه به تصاویری میرسم که استقلال کاملی ندارند و ردپای شاعران دیگری در آنها…
چیزیکه در مواجهۀ اولیه با آثار قربانعلی بیشتر به چشم میخورد، توجهی است که به وجه برونزبانی در این آثار شده است؛…