بهروز آقاکندی

منو

نقد و بررسی آثار گروس عبدالملکیان

 

اجرای زنده در شعر

یک

پرندۀ پنهان یک اتفاق بود در اوایل دهۀ هشتاد؛ اتفاقی که حاصل ایستادن در نقطۀ ثقل ذهنیت‌گرایی مفرط عموم اشعار دهۀ سی تا شصت و افراط در عینی‌گرایی دهۀ هفتاد محسوب می‌شد. ذهنی‌گرایی مفرطی که در دهه‌های سی تا شصت گریبان‌گیر شاعران مستعدی شد که امید بود روزی در صف مدعیان این عرصه بایستند. از آغاز تا امروز محمد حقوقی، پر است از این نام‌ها که روزی برای خودشان بُروبیایی داشتند؛ اما حالا شما در جایگاه مخاطب حتی نام آن‌ها را نمی‌دانی! آثاری که یا به معما ختم می‌شدند یا در ازدحام تصاویر ذهنی، به دالان‌های تودرتویی وارد می‌شدند که خروجی روشنی از آن‌ها دیده نمی‌شد. از بد روزگار قرعه به نام هوشنگ ایرانی افتاد و سطر معروفش «غار کبود می‌دود، جیغ بنفش می‌کشد». نمونه‌ای از این نوع اتفاقات که در ذهن مخاطبان ماند. نکته‌ای که بعد‌ها، مخصوصاً در دهۀ هشتاد، با پایین‌آمدن کفۀ ترازو به‌سمت عینیت اتفاق افتاد. در این دوره، ما با شعرهایی مواجه بودیم که اگر اقتدار مؤلف و کسوت شاعری را از متن می‌گرفتیم و مقابل مخاطب قرار می‌دادیم، با گزینه‌هایی همچون تکه‌هایی از دل روزنامه و در بهترین حالت، برشی از رمان یا داستانی کوتاه با نثر شاعرانه مواجه می‌شدیم. شاید دست‌نیافتنی‌ترین گزینه، شعر سپید بود.

پرندۀ پنهان آغاز راه شاعری محسوب می‌شد که در ۲۲سالگی نشان داده بود توانایی ایستادن در کنار مدعیان و بزرگان این عرصه را دارد. جهان برخی شعرها هنوز به پختگی کامل نرسیده بود؛ اما کشف و شهودی که بر کارها حاکم بود، با‌توجه‌به زبان نَرم و شسته‌رفتۀ شعرها، مخاطب را شگفت‌زده می‌کرد. بخوانید:

«فراموش کن

مسلسل را

مرگ را

و به ماجرای زنبوری بیندیش

که در میانۀ میدان مین

به جست‌وجوی شاخه‌گلی است» (پرندۀ پنهان، ص‌۵۴)

کشف‌هایی که گاه در حوزۀ تصاویر اتفاق می‌افتاد:

«موهایت را بباف

بگذار جهان دوباره آرام بگیرد» (ص‌۷۱)

و گاه در حوزۀ جهان‌بینی:

«…رنگ/ انسانی است که در دهانۀ یک غار/ از آن‌همه روشنی/ به تاریکی فرو می‌رود/ و آن‌گاه/ به‌دنبال نقطه‌ای روشن می‌گردد/ و آن‌گاه/ به‌دنبال نقطه‌ای روشن/ دیوانه می‌شود/ و آن‌گاه به‌دنبال نقطه‌ای روشن/ برق را اختراع می‌کند/ و آن‌گاه با برق خودکشی می‌کند» (ص۱۳)

اتفاقی که در یکی‌دو دهۀ اخیر، کمتر شاهد آن بودیم؛ مخصوصاً از سال ۸۴ به این طرف. یعنی شعری که به میان مردم راه پیدا کند، کمتر داشته‌ایم؛ مردمی که این سال‌ها به‌دلیل پایین‌آمدن کیفیت آثار فرهنگی‌هنری در حوزه‌هایی مثل سینما و داستان و شعر، ترجیح می‌دهند پولشان را هایدا بخرند تا…!

دو

رنگ‌های رفتۀ دنیا و سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند و حفره‌ها، در شعر امروز کتاب‌های مهمی محسوب می‌شوند؛ گاه به‌دلیل مجادله با شعر سنتی و رفتار مدرنی که در نوع نگاه به جهان و سوژه‌هایی مثل مرگ، عشق، روزمرگی و… ارائه می‌داد و گاه به‌دلیل نوعی پشتیبانی که از نقد ادبی مدرن انجام می‌داد. با ‌دادن نمونه‌های موفق در این حوزه‌ها:

۱. اجرا و اجرای زنده‌ای که در شعر «مرز» کتاب حفره‌ها شاهد آن هستیم. اجرایی با کُنتراست تصاویر بالا؛ به‌طوری‌که اگر زحمت خوانش شعر را به کس دیگری محول کنید، می‌توانید آن را مثل سکانسی از فیلم ببینید.

بخوانید:

«…من بچه بودم/ مادرم ظرف می‌شست/ و پدر با سبیل سیاهش به خانه برمی‌گشت/ بمب‌ها که می‌باریدند/ هر سه بچه بودیم…/ تصویر‌های بعدی این خواب/ خفه‌ات می‌کند!/ چشم‌هایت را ببند/ لب بر این دریچۀ کوچک بگذار/ و تنها نفس بکش/ نفس بکش/ نفس بکش!/ نفس بکش!/ نفس بکش لعنتی!/ نفس بکش!/ نفس…!/ دکتر سرش را تکان می‌دهد/ پرستار سرش را تکان می‌دهد/ دکتر عرقش را پاک می‌کند/ و رشته‌کوه‌های سبز/ بر صفحۀ مانیتور/ کویر می‌شوند» (ص‌۱۶تا۱۹)

۲. موفقیت در پیشروی براساس نشانه‌های جمعی و مفهوم‌سازی جدید از آن‌ها در متن. نمونه‌هایی که در سینما با عمل کوتاه‌کردن مو در اثر مشهور جوزپه تورنانتوره، یعنی مالنا، اتفاق می‌افتد؛ هنگامی‌که بازیگر زن فیلم، مونیکا بلوچی، دست از همه‌چیز می‌شوید و به خودفروشی می‌رسد یا در فیلم آخرین سامورایی با بازی تام کروز که با بریدن بخشی از موی یک سامورایی در ملأعام اتفاق می‌افتد یا در شعر «فلاش‌بک» مجموعۀ رنگ‌های رفته دنیا. آنجا که عبدالملکیان می‌نویسد:

«فرصتی نمانده است

بیا همدیگر را بغل کنیم

فردا

یا من تو را می‌کشم

یا تو چاقو را در آب خواهی شست…» (ص۹)

نشانۀ جمعی شستن چاقو و البته مفهوم‌سازی جدید از آن در متن.

۳. ساختن مضمون‌های بکر و جدید از سوژه‌های دم‌دستی که در نگاه اول قابلیت تبدیل‌شدن به شعر را ندارند و البته بازآفرینی آن‌ها در متن. اتفاقی که مستلزم تزریق جهان‌بینی شاعر به شعر و رسیدن به اثری مستقل است.

بخوانید:

«گرگ، شنگول را خورده است

گرگ

منگول را تکه‌تکه می‌کند

بلند شو پسرم!

این قصه برای نخوابیدن است» (سطرها در تاریکی جا عوض می‌کنند، ص‌۵۲)

۴. ارائۀ نمونه‌های موفقی از «زمان و مکان محبوسِ در روایت». بخوانید:

«روبه‌روی دریا نشسته است

.

.

.

سطر بعد را

سال‌ها بعد نوشته‌ام:

روبه‌روی دریا نشسته است» (سطر‌ها در تاریکی جا عوض می‌کنند، ص۳۱)

بخشی از این موفقیت‌ها علاوه‌بر بخش جوششی شعرها (ناخودآگاه)، در گرو هوشمندی شاعر است که در ضمیر خودآگاه (کوششی) اتفاق می‌افتد. معمولاً در این مجموعه‌ها بین آثار متوسط تا درخشانی در رفت‌وآمد هستیم که حاصل وسواس شاعر در بیرون‌کشیدن آثاری ضعیف است.

از آغاز دهۀ هفتاد تا به امروز، این موفقیت را با بسامد‌های مختلف، فقط در دو شاعر دیگر دیده‌ام: ۱. یزدان سلحشور، با خداحافظ یزدان و دیوان خشم که به‌دلیل مشکلات چاپ و ممیزی حتی به تجدید چاپ نرسیدند؛ ۲. گراناز موسوی که متأسفانه موفقیتش در پابرهنه تا صبح، در آثار دیگرش نمود پیدا نکرد.

سه

حفره‌ها که چهارمین مجموعۀ این شاعر محسوب می‌شود، به فاصلۀ تقریباً یک دهه از کتاب اول شاعر منتشر شده است و از دو منظر می‌توان آن را بررسی کرد:

الف. پختگی در نوع شگردهایی که در مجموعه‌های قبلی، به‌مثابه ایده‌های جدید، به شعر امروز ارائه شده بود؛ با این تفاوت که این‌بار شعرها افق ذهنی بازتری دارند و به‌دلیل چندمنظرگویی، قدرت بازخوانی بیشتری پیدا کرده‌اند. با کلماتی که گاه به‌لحاظ موسیقایی، مثل بالرین‌ها در شعر می‌رقصند. بخوانید:

«بارانی که روزها/ بالای شهر ایستاده بود/ عاقبت بارید،/ تو بعدِ سال‌ها به خانه‌ام می‌آمدی…/ تکلیفِ رنگ موهات/ در چشم‌هام روشن نبود/ تکلیفِ مهربانی، اندوه، خشم/ و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم/ تکلیفِ شمع‌های روی میز/ روشن نبود…/ من و تو بارها/ زمان را/ در کافه‌ها و خیابان‌ها فراموش کرده بودیم/ و حالا زمان داشت/ از ما انتقام می‌گرفت/ در زدی/ باز کردم/ سلام کردی/ اما صدا نداشتی/ به آغوشم کشیدی/ اما/ سایه‌ات را دیدم/ که دست‌هایش توی جیبش بود/ به اتاق آمدیم/ شمع‌ها را روشن کردم/ ولی هیچ‌چیز روشن نشد/ نور/ تاریکی را/ پنهان کرده بود…/ بعد/ بر مبل نشستی/ در مبل فرو رفتی/ در مبل لرزیدی/ در مبل عرق کردی/ پنهانی، گوشۀ تقویم نوشتم:/ نهنگی که در ساحل تقلا می‌کند/ برای دیدن هیچ‌کس نیامده است» (حفره‌ها، ص‌۹)

ب. تنزل سطح کیفی شعرها در یکی‌دو شعر نیمۀ دوم کتاب که به‌تدریج هرچه در آن‌ها جلوتر می‌رویم، با مشکلات بیشتری همراه می‌شوند. به‌لحاظ کیفی تحلیل می‌روند و گاه تا جایی پیشروی می‌کنند که ما را با سطرهای ضعیفی مثل «اسناد محرمانۀ اندوه» (ص‌۷۵) و «زهدان شب…» (ص‌۷۵) مواجه می‌کند؛ ترکیباتی ذهنی که در این برهه، اصلاً جواب نمی‌دهند. اگر این شعرها را شاعری نوپا گفته بود، شاید برایش کف هم می‌زدیم؛ اما امضای گروس عبدالملکیان پای شعرهاست. او باید بداند شگردها درنهایت می‌میرند و این ایده‌ها هستند که به حیات خود ادامه می‌دهند.

دسته :  نقد شعر

دیدگاه ها

  • ارسال شده در آوریل 13, 2017 08:29

    وحید

    عالی بود