نقد مجموعهشعر پیراهن تو پرچم کدام جمهوری است، اثر رسول پیره
یک
چیزی که در برخورد اول با کتاب پیراهن تو پرچم کدام جمهوری است توجهام را جلب میکند، فرازهایی در چند سطر یا در برخی نمونهها بهمثابه موفقیتهای کامل یک شعر نیست؛ بلکه پتانسیل این شعرها در ایجاد جایگاهی مناسب و قراردادن شاعرش در جمع بزرگان این عرصه در آیندهای نهچنداندور است. شاعری که علاوهبر کسب موفقیتهای درخور توجه در این مجموعه که مجموعۀ اول او هم محسوب میشود و بهاستناد چند شعر بیرون کتاب که بهتازگی از او شنیدهام، نشان داده است که قدرت ایدهدهندگی و پیشبُرد چرخ زمانۀ خودش را دارد؛ چرخی که در دهۀ هشتاد از غزلسرایان عقب افتاد. غزلسرایان و درکل کلاسیککارهایی که علاوهبر چاپ مجموعههای موفق، با پوستاندازی در حوزههای زبانی و روایتی و حتی فرمی، به استقلال کامل رسیدند و حداقل غزل و روایت را وارد مرحلهای جدید کردند؛ بهطوریکه دهۀ هشتاد را باید بیگمان دهۀ غزل بنامیم. اما در همین شعر سپید، با تمام تلاشهایی که صورت گرفت و موفقیتهای نسبی، برخی شاعران هنوز بهلحاظ زبانی مصرفکنندۀ شعر دهۀ هفتاد و دیگر دستاوردهایش بودند. طبیعتاً این نوع شعرها تأثیرگذار و تأثیرپذیر هستند و احتمالاً بههمین دلیل است که رگههایی از کارهای چندسالۀ اخیر را میتوان در این مجموعه ردیابی کرد و سطرهایی که احتمالاً بهمثابه الگوهای موفقی در ذهن شاعر نقش بستهاند؛ از سازوکار جملهها گرفته تا برخی شگردها و… . بخوانید: «اینبار که بهار پیش از پدر آمده بود» (ص۶۳) این شعر یادآور سطر آغازین کتاب سطرها در تاریکی جا عوض میکنند گروس عبدلملکیان است: «و درد/ که اینبار که پیش از زخم آمده بود». پیره باید بداند شگردها روزی درنهایت میمیرند و ایدهها هستند که به حیات خود ادامه میدهند. پیره در همان جایگاهی ایستاده که گروس با پرنده پنهان و غلامرضا بروسان با یک بسته سیگار در تبعید ایستاده بودند؛ البته یک پله پایینتر، آنهم بهدلیل مصرفکنندهبودن در نوع شگردها و تصاویر و… . با این تفاوت که مِیل نوشتن در پیره بیشتر است؛ بهطوریکه عموم اشعار پیره بلند هستند. رفتاری که براهنی در طلا در مس، آن را جنون نوشتن مینامد؛ چراکه اساساً در این برهه، شعر است که بهسراغ شاعر میآید، نه آنکه شاعر بهسراغ شعر برود. اشعار پیره در چفتوبست پیداکردن فضاهای متفاوت دچار مشکلاتی هستند. گاه خیلی ساده، با گذاشتن چند سطر بهمثابه لولاهایی بین این سطرها و پارگرافها عمل میکنند تا فضاهای مختلف را در تقاطعی به هم برساند و گاه از فرمهایی روایی، مثل شگردهای پازلگونه استفاده میکند تا کار بهاصطلاح چفتوبست پیدا کند. نمونۀ این فضاهای دوگانه و گاه چندگانه را میتوان در شعر صفحۀ ۳۰ خواند:
{فضای اول}
«کور هم اگر باشد از بریل بوسهاش/ بوی مرگ میآید…»
{فضای دوم}
«در مغازۀ ساعتفروشی/ همه به فکر تعمیر وقتهای از دست رفتهاند/ و ساعتساز تنها به مرگ فکر میکند…»
{فضای سوم}
«بیگمان چیز دیگری نباید جای باروت باشد/ تا ژنرالها مدال بگیرند/ اسلحهسازان کهنهکار این را خوب میدانند…/ و این را مرگ خوب میداند/ که به احترامش یک دقیقه – یا کمی بیشتر – سکوت میکند»
{فضای چهارم}
«جای تعارف نیست/ جهان از در خانۀ تو شروع میشود/ و از پلی که دستش را به تو میگیرد و رد میشود/ یک تکه کاغذ کافی است خوشبختانه!/ تا ترانههای بومی را مرور کند/ یک مداد کافیست خوشبختانه/ تا نامم را بر روی دیوارها بنویسم»
{فضا پنجم}
«قفسههای کتابخانه/ چون مسافرخانههایی/ از کاغذهای سپید/ کاغذهای سیاه…/ پر میشوند/ سؤالها نمیمانند تا جوابشان را پیدا کنیم/ و این را مرگ خوب میداند/ که یک دقیقه – یا کمی بیشتر – وقتت را میگیرد» (ص۳۰)
انگار این سطرها که بهتنهایی میتوانند سطرهای موفقی هم باشند، هریک از شعرهای دیگری آمدهاند. اتفاقی که میتواند دلایل متعددی داشته باشد؛ مثل آنکه شعر در مقاطع مختلفی نوشته شده است. گاهی از دل همین شعرها به برشها یا پاراگرافهایی میرسیم که بهدلیل وجود فضاهای متفاوت و متعدد، قابلیت تبدیلشدن به شعرهای کوتاه را دارند. نمونۀ این شعرها را میتوان در شعر صفحۀ ۳۵ دید. بخوانید:
«سرپر/ تپانچه/ برنو/ کلاشینکف/ دوربیندار/ در این مغازه/ مرگ را در مدلهای مختلف میفروشند و…»
شعری که میتوانست همینجا به پایان برسد و شعر کوتاه موفقی باشد؛ اما متأسفانه این اتفاق نمیافتد و در ادامۀ شعر میبینیم که بیتوجهی به همین مسئله کار را به ورطۀ ویرانی میکشاند. بخوانید ادامۀ شعر را:
«و من کارمند منظم تمام رودخانههای زمینم/ با لبخندی سبک/ تمام سرزمینها را گشتهام/ با اجارهای به سنگینی زندگی/ و حالا با ساعتهای عصبانی کنار آمدهام/ و پیش توام/ از آن اتاق زیر شیروانی/ دستم را گرفت/ تا متفکر/ زیبا/ و خوشحال/ بهنظر برسم/ پلی که تمام پیادههای جهان از آن میگذرند/ آدمهای داخل قاب عوض شدند/ تصمیم گرفتهام خانهام را بفروشم/ با آسمانی که بالای سر داشت/ چند نسل بعد/ چند نسل بعد/ چند نسل بعد/ چند نسل بعد/ چند نسل/ حالا زمانِ همهچیز گذشته است/ و من دیگر دیر به مدرسه نمیروم/ پوتینهای سربازیام را گم کردهام/ جلوی روزنامهفروشی نمیایستم/ آنقدر پیر شدهام/ که این عصا جوان بهنظر میرسد/ حالا روی این صندلی گهوارهای/ مین شی ن م مین شی نم مین شی/ و میخواهم سرخپوست بمیرم!» (ص۳۵)
یکی از چیزهایی که ذهن خواننده را بعد از خواندن این شعر درگیر میکند، تنافضاتی است که در روایت اتفاق میافتد. آنجا که پیره در سطر یازدهم مینویسد: «با اجارهای به سنگینی زندگی» و در سطر بیستودوم همین شعر مینویسد: «تصمیم گرفتهام خانهام را بفروشم» میبینید؟ اینها بخشی از پیامدهای ناگوار بیتوجهی به نکاتی است که در ظاهر پیشپاافتادهاند.
و این شروع تفاوتهای میان شاعران غریزی و حرفهای است، در نوع رفتار با کلمات هنگام سرایش. در شاعران حرفهای، بخش اعظمی از کار باتوجهبه ذهنیت تربیتشده در طول سالهای متمادی شکل میگیرد؛ باتوجهبه نحو همنشینی کلمات، استفاده از فرمهای روایی متعدد، شناخت نظرگاههای مناسب در رسیدن به تصاویر بکر با زاویهدیدی جدید و… . بخش دیگر در برخوردهای مجدد شاعر با اثر اتفاق میافتد، گاه با حذف سطرها و گاه با جابهجایی بعضی کلمات و گاهی حتی با جابهجایی حروف؛ نازککاریهایی که برای نزدیکشدن به طرح اصلی انجام میشود. اتفاقی که به شعر منحصر نیست و در هنرهای دیگری مثل سینما هم وجود دارد؛ یعنی تدوین صحنهها برای رسیدن به ضربآهنگ مناسبتر روایت.
دو
بهنظرم پیره در کتاب اولش موفق شده است گامهای خوبی بردارد و این موفقیتها باتوجهبه سن شاعر که هنگام انتشار کتاب ۲۲ساله است، ارزشی افزوده پیدا میکند. نکتهای که او در آثار بعدیاش باید به آن توجه کند، فاصلهگرفتن از ترکیبات ذهنی است که دیگر در شعر امروز جایگاهی ندارند؛ ترکیباتی مثل عطر دلواپسی، تفنگ مهربان، ساعتهای عصبانی و… . او باید بداند درمقام منتقد اصلاً دوست ندارم چند سال بعد از شکستهایم در تخمین میزان موفقیتهای افراد بنویسم؛ از شاعری که امید میرفت روزی در صف مدعیان این عرصه بایستد، اما…
دسته : نقد شعر