بهروز آقاکندی

منو

نقد تاریخ بی‌حضور تو یعنی دروغ محض و روایت سه تم

 

غزل نیمه‌مستقل

یک

استقلال در زندگی چیزی خوبی است. باور کنید! فرقی هم نمی‌کند مالی باشد یا فکری یا حتی زبانی و در حوزۀ شعر. حداقل نفعش این است که به طرفت می‌گویی: «ببین، من همینم» و حتی اگر خود همینِ شما، تنها و تنها باغچه‌ای کوچک باشد، بهتر است تا بوستانی که سر در آن نام کسی دیگر نوشته شده باشد. سیدمحمدحسین بهجت یا همان شهریار، ازجمله کسانی بود که تا دوره‌ای، به‌دلیل علاقه‌ای که به شعر خواجۀ شیراز داشت، شعرش هم به‌لحاظ زبانی متأثر از زبان شعر او شده بود. به‌همین دلیل، هرچند استعداد نابی در شاعری داشت، به‌دلیل وجود این ویژگی در شعرش، هنوز به آن جایگاه و پایگاهی که باید، دست پیدا نکرده بود تا اینکه راه استقلال را در پیش گرفت و آن‌هم به‌لحاظ زبانی و ناخودآگاه وارد ورطه‌ای دیگر شد. چون مجبور بود جهان شخصی خودش را یا حاصل جهان‌بینی‌اش را وارد دنیای شعرش کند و ما می‌توانستیم بدانیم شعرش در چه دورۀ زمانی، به‌لحاظ تاریخی و سیاسی و اجتماعی شکل گرفته است و رویکرد شاعر به این مضامین چگونه است یا اصطلاحاً شاعر کجای دنیا ایستاده است. زبانی که به‌نظر می‌رسد استقلال در آن، مقدمۀ استقلال وجوه دیگر شعری، مثل نوع تصاویر، نظرگاه، نوع بازی‌های زبانی، روایت و درنهایت، جهان‌بینی شاعر است. اشعار صباغ نو چه در مجموعۀ اولش، تاریخ بی‌حضور تو یعنی دروغ محض و چه در روایت سه تم که به‌لحاظ کیفی، هر دو کتاب به‌تقریب در یک سطح قرار دارند، بین زبانی مستقل و نیمه‌مستقل در رفت‌وآمد هستند؛ چه در نوع استفاده از کلمات که مصالح اولیۀ شعرش محسوب می‌شوند، مثل شرنگ، رخ، یار و… و مثل استفاده از حرف «ز» به‌جای «از»، «برگی ز تاریخ بشر…» (ص‌۵۰). «وقتش شده تا پرده ز رخ برداری» (ص‌۳۶) یا ترکیباتی کلاسیک مثل صورت ماهت، چشم غم‌زده، قامت خورشید، شب‌گریه‌ها، فصل‌های غم… . حتی استفاده از لحنی که در اغلب نمونه‌ها کلاسیک است. بخوانید:

«چه زیبا می‌شود شب‌های من وقتی که می‌خندی/ تویی که در کتاب آفرینش بی‌همانندی» (ص۴۰). یا «چگونه پر کنم با غصه اوقات فراغت را؟/ گرفته انتظارت از دو چشمم خواب راحت را.»

در مواقعی که شاعر بتواند از همین کلمات به معناهای جدید و مضمون‌هایی بکر دست پیدا کند و آن‌ها را از زیر غبار سنگین زمانه و مضمون‌های تکراری‌شان بیرون بیاورد و به کارکردهای تازه‌ای از آن‌ها دست یابد، به موفقیت درخور توجهی دست پیدا کرده است؛ اما همان‌طورکه می‌بینیم، کلمات و ترکیب‌ها با همان وجوه کهنشان در اشعار صباغ نو استفاده شده‌اند؛ نکته‌ای که درنهایت به مضامینی کاملاً کلاسیک هم منجر می‌شود. بخوانید:

«نفرین نشسته در پس لبخندهایشان/ وقتی به شیشۀ دلشان سنگ می‌زنم» (ص۵۵). بازی با مضمون‌های شیشه و سنگ و رسیدن به مضمون شکستن شیشۀ دل با سنگ، چه در ادبیات کهنمان و چه در شعرهای دورۀ بازگشت و حتی اشعار دهۀ و سی و چهل، به‌وفور استفاده شده است. «می‌نوشم از شرنگ تو بانوی مضطرب/ محبوس می‌شوم ته زندان چشم تو» (ص‌۴۸)

و گاه این اتفاق تا آنجایی پیشروی می‌کند که به ردپای شاعرانی مثل عماد خراسانی هم می‌رسیم. بخوانید:

«مادر مرا از جنس غم‌های زمین زایید» (تاریخ بی‌حضور تو…، ص‌۱۶)

«مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا» (دیوان عماد خراسانی، ص‌۵۳)

صباغ نو در دومین غزل کتابِ تاریخ بی‌حضور تو یعنی دروغ محض، به‌دلیل سهل‌انگاری در نکاتی که شاید در نگاه اول پیش‌پاافتاده هم باشند، شعرش را چند مرحله به‌لحاظ کیفی پایین می‌آورد؛ نکاتی مثل حشو معنایی که در مصرع دوم غزل ص‌۱۱ کتاب، در قسمت قافیه اتفاق می‌افتد. بخوانید:

«تو عاشق نیستی؛ زیرا حقیقت را نفهمیدی

ـ که از چشمان عاشق رود جاری راه می‌افتد» ( تاریخ بی‌حضور تو…، ص‌۱۱)

همان‌طورکه می‌بینیم، کلمۀ «جاری» با‌توجه‌به راه‌افتادن رود، اضافه است. همین‌طور تناقضاتی که در روایت غزل ۱۲ وجود دارد. آنجا که صباغ نو یک بار در بیت سوم می‌نویسد:

«طرح شرقی‌ترین غزل بانو، روی دستان مرد نامحرم

’عاشقانه‘ به من خیانت شد، در سکوتی پر از تب و تردید» ( تاریخ بی‌حضور تو…، ص۱۲)

و ما فکر می‌کنیم به راوی که مرد هم هست خیانت شده است؛ به‌ترتیبی که در مصرع اول بیت بالا آمده است. اما در بیتی دیگر از همین غزل می‌خوانیم:

«با صدای نفس‌نفس‌زدنش، نفسم پشت لحظه‌ها یخ زد

زنم ازبس شنید و گریه نکرد، گاو تنهای قصه‌اش زایید» (تاریخ بی‌حضور تو…، ص۱۳)

بیتی که از باخبر‌شدن زنی از خیانت همسرش روایت می‌کند و دَم نمی‌زند. تناقضاتی که در قسمت روایت وجود دارد و یکی از دلایل عمده‌اش، غیبت نخ باریک روایتی است که به‌مثابه نخ تسبیحی عمل می‌کند که بیت‌ها را به‌لحاظ معنایی به هم متصل می‌کند و به حیات دوگانۀ کار می‌انجامد. به‌همین دلیل است که تکۀ نهایی پازل این روایت، در بیت آخر که تصویر اصلی را هم شکل می‌دهد، شکل نمی‌گیرد؛ تکه‌ای که نبودش به مخدوش‌شدن این تصویر انجامیده و مخاطب در گنگی اینکه به چه کسی خیانت شده است و آن‌که خودکشی می‌کند چه کسی است و اینکه چرا، درمی‌ماند.

دو

امید صباغ نو را اولین‌بار در یکی از جلسات تهران که در شهرداری برگزار می‌شد دیدم. آنجا غزلی خواند که شگفت‌زده‌ام کرد؛ آن‌قدر که قلقلکم داد باقی آثار این شاعر را بخوانم. غزلی که بین غزل قدمایی و غزل نو، حد میانه را گرفته بود و به قولی این دو را به آشتی رسانده بود. غزلی که قوافی آن علاوه‌بر وجه صوری و ساختاری، ارزشی افزوده به ابیات محسوب می‌شدند. ابیاتی که اغلب کشفی در انتهای کار دارند و در بیت، مثل شعر کوتاه عمل می‌کنند. شعری که به‌لحاظ جهان‌بینی، کیفیت خوبی دارد و زبان در آن از استقلال بیشتری بهره می‌برد. بخوانید:

«بی عشق، هیچ فلسفه‌ای در جهان نبود

احساس در ’الهۀ ناز بنان‘ نبود!

بی‌شک اگر که خلق نمی‌شد گناه عشق

دیگر خدا به فکر ’شب امتحان‘ نبود

بنشین رفیق تا که کمی دردودل کنیم

اندازۀ تو هیچ کسی مهربان نبود

اینجا تمام حنجره‌ها لاف می‌زنند

هرگز کسی هر آنچه می‌گفت، آن نبود

لیلا فقط به‌خاطر مجنون ستاره شد

زیرا شنیده‌ایم چنین‌وچنان نبود

حتی پرنده از بغل ما نمی‌گذشت

اغراق شاعرانه اگر با رمان نبود!

گشتم، نبود، نیست… تو هم بیشتر نگرد

غیراز خودت که با غزلم هم‌زبان نبود

دیشب دوباره ـ‌از تو چه پنهان‌ـ دلم گرفت

بااینکه پای هیچ زنی در میان نبود» (تاریخ بی‌حضور تو…، ص‌۷۰)

صباغ نو در این غزل نشان داده است مشت‌های قدرتمندی دارد که اگر بگیرند، هریک می‌تواند به‌تنهایی کارساز باشد. غزلی که قدرت ماندگاری در ذهن مخاطب را داشته باشد. این مشکلی است که شعر امروز بدان مبتلاست. او برای تبدیل‌شدن به بخشی از تاریخ ادبیات یا حداقل ایستادن برای چند دهه در صف مدعیان این عرصه، به تعداد بی‌شماری از این دست آثار نیاز دارد؛ غزلی که علاوه‌بر استقلال زبانی، در مراحل بعدی بدون امضای شاعر هم نتوان آن را تشخیص داد و صدای ذهنی شاعر را در متن تداعی کند. غزلی که باهم خواندیم، آخرین کار شعر کتاب تاریخ بی‌حضور تو یعنی دروغ محض محسوب می‌شود؛ اما نشان‌دهندۀ راهی است که صباغ نو در ابتدای آن قرار دارد.

 

 

منبع اول روزنامه اطلاعات

منبع دوم کتاب: “نقد:ورطه فروریختن؛ ورطه ساختن”

تیتر مطلب: غزل نیمه مستقل

منتقد بهروز آقاکندی

 

دسته :  نقد شعر

دیدگاه ها