بهروز آقاکندی

منو

نقد کتاب: دختری مینیاتوری بودم اثر شیما احمدی

 

بازگشت‌های ادبی

یک (زبان)

کار‌کردن در حوزۀ ادبیات و به‌خصوص شعر، کار سختی است؛ مخصوصاً اگر در جایگاه منتقد باشید. سخت است، چون باید به طرف بگویی: «ببین همۀ این دست‌زدن‌ها که می‌بینی الکیه، این تعریف‌ها، لبخندها، تبریک‌ها…» آن‌هم دقیقاً وقتی طرف از پشت میکروفون آمده است و هنوز لبخند موفقیت روی صورتش خشک نشده، بخواهی کتاب را به دستش بدهی و بخواهی از ضعف تألیف‌هایی که در آن مرتکب شده است، حرف بزنی. مثل بیت دوم غزل چهل‌ودوم. بخوانید:

«غزل طراحی‌ات کردم که گل کردی به هر طبعی

تحمل می‌کنم تلخ است سهم دیگران بودن» (ص۶۲)

بیت می‌خواهد به ما بگوید: طوری طراحی‌ات کردم یا آفریدمت که با هر طبعی گل می‌کنی. در مصرع دوم نیز که یکی از وظایف ساختاری آن در امتداد مصرع اول‌بودن و البته چفت‌وبست‌دادن مضمون به‌وسیلۀ قافیه است، می‌خواهد بگوید سخت یا تلخ است که حالا مال دیگران باشی. بله! می‌خواهد بگوید؛ اما شاعر نتوانسته آن چیزی را که در نظر داشته است، در اثرش بیاورد و متن چیز دیگری به ما می‌گوید. می‌گوید که خودش سهم دیگران است و ما با متن مواجهیم، نه با چیزی‌که شاعر مدنظر داشته است؛ نکته‌ای که باعث می‌شود بیت درنهایت به‌لحاظ مضمون‌سازی دچار مشکل شود و ضعف تألیفی در زبان اتفاق می‌افتد.

کار‌کردن در حوزۀ ادبیات خیلی سخت است. دبیر سرویس نشریه… تماس گرفته و برای جای خالی یکی از صفحاتش نقد می‌خواهد. اینکه چقدر می‌گیرم را می‌گویم. چانه می‌زند. می‌خندم! می‌دانم با نصاب ماهواره یا سرویس کار کولر سر قیمت بحث نمی‌کند؛ چون می‌شناسمش. حوصله ندارم برایش از اهمیت ادبیات حرف بزنم و… قبول می‌کنم! به‌نظرم ما در جامعه‌ای هستیم که عدۀ زیادی در آن درحال عقب‌گرد هستند؛ بعضی‌ها به‌دلیل رسیدن به بن‌بست در ساختن آینده و نداشتن توانایی در منطبق‌کردن دانششان با حیطۀ کار تخصصی که دارند یا نداشتن این دانش یا حتی تلاش‌نکردن برای به‌دست‌آوردن آن و عدۀ دیگری هم به‌دلیل داشتن تعلق خاطر به گذشتۀ خود که به‌نوعی پشتوانۀ فرهنگی‌هنری آنان محسوب می‌شود. به‌نظرم شیما احمدی در دختر مینیاتوری، جزو دستۀ دوم است؛ اتفاقی که به‌وفور در سال‌های اخیر شاهد آن بودیم. شاعرانی بودند که یا شعرشان یادآور شاعران پیشین بود یا اشعارشان به‌لحاظ زبانی یا فضا یا حتی اتمسفر، دورۀ خاصی را به‌لحاظ تاریخی برای مخاطب ترسیم می‌کرد.

با این تفاسیر، طبیعتاً او گاه در شعرش دچار نوعی ایستایی و البته عقب‌گرد شده است؛ به‌لحاظ شیوۀ انتخاب کلمات که مصالح کارش محسوب می‌شود که عمیقاً دایرۀ کلاسیک شعر کهن را دارند، مثل استفاده از حرف «ز» در بیت دوم غزل دوم کتاب. بخوانید:

«عرصه عرصۀ پریدن است مرغ خانگی‌شدن بس است

ابتدا قلم ز من سپس از قلم گرفته‌ای مرا» (ص۱۰)

مثل استفاده از «مرا» به‌جای «من را» که در غزل چهارده، در بیت اول، مشاهده می‌شود. به همۀ آن‌ها کلماتی مثل نغمه، جرعه‌جرعه، مدهوش، رود جاری، نگار و دلبر را هم اضافه کنید یا نوع ترکیباتی که علاوه‌بر کهن‌بودن و داشتن سابقۀ چندصدساله، در دهه‌های بیست و سی هم به‌کرات استفاده شده بودند و به‌نوعی کلیشه‌های زبانی محسوب می‌شوند. ترکیباتی مثل کوه غم، گل زخم، و ماه افسونگر که درنهایت به مضمون‌سازی‌های از نوع فرمول‌های جواب داده و معمول شعر کلاسیک منجر می‌شوند. مضمون‌های تکراری مثل استفاده از شیشه و سنگ و تکه‌تکه‌شدن غرور پنجره که در شعر‌های دهۀ چهل و پنجاه یا حتی شعر‌های فریدون مشیری به‌وفور با آن‌ها مواجه شده‌ایم و به‌گونه‌ای دچار ابتذال به التزام تکرار شده‌اند. بخوانید:

«تو سنگ بودی و سهم من از تو تکه‌شدن

غرور پنجره‌ها را همیشه سنگ شکست» (ص‌۱۸)

به شرط آنکه کلمات کهن از زیر بار سنگین مضمون‌های استعمال‌شده بیرون بیایند و به کارکردهای تازه‌ای برسند؛ به‌طوری‌که دیگر مخاطب نتواند آن‌ها را حدس بزند و از آن‌ها لذت برد. متأسفانه در دختری مینیاتوری بودم، این اتفاق نمی‌افتد و ما با کلمات و مصرع‌ها و بیت‌هایی مواجه هستیم که عمیقاً مضمونی کلاسیک دارند. بخوانید:

«چشم‌های تو چه زیباست خدا رحم کند

ماه هم محو تماشاست خدا رحم کند» (ص‌۲۳)

رفتاری که به‌نظر کمی بدوی می‌رسد؛ یعنی از کلماتی مثل چشم، زیبایی، ماه، تماشا و… به مضمون حدس‌زدنی و تکراری بیت‌های بالا رسیدن. این اتفاق به‌کرات در طول این کتاب می‌افتد؛ مثل اصطلاح «زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد» که در ادبیات ما سابقۀ چندصد‌ساله دارد و شاعران عموماً، هنگام استفاده از آن دست به بازمعنایی زده یا آن را از زاویه‌دید جدیدی برای مخاطب به نمایش گذاشته‌اند. اتفاقاتی که در شعر شاهسواران احمدی با آن‌ها مواجه نیستیم؛ به‌طوری‌که به‌نظر می‌رسد او تنها و تنها وزن را به آن تزریق کرده است. بخوانید:

«با زبانی سرخ سر را پای دار آورده بود» (مصرع دوم بیت آخر صفحۀ ۳۰).

با بالارفتن بسامد این نوع اتفاق‌ها و استقلال‌نداشتن (حتی نسبی) شاعر در زبان، گاهی تشخیص اینکه شعر از عماد خراسانی است یا شهریار خیلی سخت است و شاید دورترین گزینه برای مخاطب، شیما شاهسواران احمدی باشد. بخوانید:

«تا لب چشمه هزاران تشنۀ مدهوش را

جرعه‌جرعه، لب به لب بی‌اختیار آورده بود» (ص۳۰)

«بارها دریای پرشور نگاه فتنه‌اش

عاشقی را برده بود و خوار و زار آورده بود» (ص‌۳۰)

یا

«چشم‌های بی‌قرارم با نگاهی جان گرفت

گوشۀ چشمی برای من قرار آورده بود» (ص۲۹)

البته این نوع بازگشت‌های ادبی در شعر مسبوق به سابقه است: با کسانی مثل آذر بیگدلی، محمدعلی شعله و هاتف اصفهانی در دوره‌ای که از اواخر قرن دوازدهم تا اواسط قرن چهاردهم ادامه داشت و تقریباً هیچ ایده‌ای برای شعر زمانۀ خود نداشتند. فقط مصرف‌کننده بودند و درنتیجه پیش‌برندۀ شعر زمانۀ خود هم محسوب نشدند.

دو (روایت)

«هر کاج یادگار بهاری است دیدنی

اما به چشم تیز تبرها بریدنی

باید به چشم‌های تو ایمان بیاورند

چون آیه‌های سورۀ یاسین شنیدنی

عطر تنت پرید پس از کوچ‌کردنت

عطر تن تو مثل پرستو پریدنی

رعدم که داد می‌زنم و گریه می‌کنم

چون قطره‌های هق‌هق باران چکیدنی

بر شاخه میوه قسمت خاک است یا کلاغ

دستم به تو نمی‌رسد ‌ای سیب چیدنی» (ص‌۴۰)

سازوکار روایت، حداقل به‌استناد کتاب دشت ارژن سیمین بهبهانی و غزل «مردی که یک پا ندارد»، عوض شده است. وقتی ما در شعر با روایت مردی مواجهیم که یک پا ندارد و روایت این اجازه را می‌دهد که جزء‌به‌جزء تا بیت آخر پیش برود. نمونه‌های ملموس‌تر برای مخاطب امروز و از غزل امروز، دروغ‌های مقدس حامد ابراهیم‌پور است. به‌نظرم فارغ از حضورنداشتن روایت با امکانات و سازوکار جدیدش در شعر شیما احمدی، ما با غزل‌هایی مواجهیم که در حوزۀ روایت از الگوهای خوب کلاسیک هم پیروی نمی‌کند؛ غزل کلاسیک که هم در افق شکل می‌گرفت و هم در عمود. به‌نظرم ما در دختری مینیاتوری بودم، معمولاً با غزلی مواجهیم که بیشتر در افق شکل می‌گیرد، زنده است و گاه کنشمند می‌شود؛ غزلی که در روایت عمودی فاقد عناصر لازمی است که باعث حیات دوگانۀ کار بشود و مثل نخ تسبیح، عناصر روایت را مصرع به مصرع، بیت به بیت، تا بیت آخر به‌هم وصل کند.

سه

دختری مینیاتوری بودم ابتدای راه شاعری است که در انتهای دهۀ دوم زندگی‌اش قرار دارد. کتابی که البته سرشار از تناقضاتی است که می‌توان در حوزۀ زبان ردیابی کرد. زبان شعر با زبان حیات شاعر یکی نیست، حتی با زبان شعر زمان شاعر؛ چه به‌لحاظ مضمونی، چه ساختارهای روایت و… . راستش احمدی برای منطبق‌کردن خودش و مهم‌تر از آن جهان شعری‌اش و پیش‌رفتن با زمانه و در جریان شعر امروز قرارگرفتن، راه سختی پیش رو دارد. به‌نظرم او برای‌گذار از این مرحله، از رفع تناقضات رفتاری در کلماتش شروع کند بهتر است. مثل:

«جوهر خودکار پا بیش از گلیمش می‌کشید

با زبانی سرخ سر را پای دار آورده بود» (ص‌۳۰)

تناقضی که بین عمل کشیدن و اصطلاح پاپس‌کشیدن در بیت بالا وجود دارد و کلمۀ «بیش» که پا را فراتر از گلیم گذاشتن است. به‌نظرم بی‌تعارف برای رسیدن به این نقطه کمی دیر است و برای دیدن لبخندهای غزل در کار شیما شاهسواران احمدی، باید منتظر رویکردهای جدیدی از این شاعر در شعرش باشیم.

نقد و بررسی مجموعه‌شعر دختری مینیاتوری بودم، اثر شیما شاهسواران احمدی

بازگشت‌های ادبی

یک (زبان)

کار‌کردن در حوزۀ ادبیات و به‌خصوص شعر، کار سختی است؛ مخصوصاً اگر در جایگاه منتقد باشید. سخت است، چون باید به طرف بگویی: «ببین همۀ این دست‌زدن‌ها که می‌بینی الکیه، این تعریف‌ها، لبخندها، تبریک‌ها…» آن‌هم دقیقاً وقتی طرف از پشت میکروفون آمده است و هنوز لبخند موفقیت روی صورتش خشک نشده، بخواهی کتاب را به دستش بدهی و بخواهی از ضعف تألیف‌هایی که در آن مرتکب شده است، حرف بزنی. مثل بیت دوم غزل چهل‌ودوم. بخوانید:

«غزل طراحی‌ات کردم که گل کردی به هر طبعی

تحمل می‌کنم تلخ است سهم دیگران بودن» (ص۶۲)

بیت می‌خواهد به ما بگوید: طوری طراحی‌ات کردم یا آفریدمت که با هر طبعی گل می‌کنی. در مصرع دوم نیز که یکی از وظایف ساختاری آن در امتداد مصرع اول‌بودن و البته چفت‌وبست‌دادن مضمون به‌وسیلۀ قافیه است، می‌خواهد بگوید سخت یا تلخ است که حالا مال دیگران باشی. بله! می‌خواهد بگوید؛ اما شاعر نتوانسته آن چیزی را که در نظر داشته است، در اثرش بیاورد و متن چیز دیگری به ما می‌گوید. می‌گوید که خودش سهم دیگران است و ما با متن مواجهیم، نه با چیزی‌که شاعر مدنظر داشته است؛ نکته‌ای که باعث می‌شود بیت درنهایت به‌لحاظ مضمون‌سازی دچار مشکل شود و ضعف تألیفی در زبان اتفاق می‌افتد.

کار‌کردن در حوزۀ ادبیات خیلی سخت است. دبیر سرویس نشریه… تماس گرفته و برای جای خالی یکی از صفحاتش نقد می‌خواهد. اینکه چقدر می‌گیرم را می‌گویم. چانه می‌زند. می‌خندم! می‌دانم با نصاب ماهواره یا سرویس کار کولر سر قیمت بحث نمی‌کند؛ چون می‌شناسمش. حوصله ندارم برایش از اهمیت ادبیات حرف بزنم و… قبول می‌کنم! به‌نظرم ما در جامعه‌ای هستیم که عدۀ زیادی در آن درحال عقب‌گرد هستند؛ بعضی‌ها به‌دلیل رسیدن به بن‌بست در ساختن آینده و نداشتن توانایی در منطبق‌کردن دانششان با حیطۀ کار تخصصی که دارند یا نداشتن این دانش یا حتی تلاش‌نکردن برای به‌دست‌آوردن آن و عدۀ دیگری هم به‌دلیل داشتن تعلق خاطر به گذشتۀ خود که به‌نوعی پشتوانۀ فرهنگی‌هنری آنان محسوب می‌شود. به‌نظرم شیما احمدی در دختر مینیاتوری، جزو دستۀ دوم است؛ اتفاقی که به‌وفور در سال‌های اخیر شاهد آن بودیم. شاعرانی بودند که یا شعرشان یادآور شاعران پیشین بود یا اشعارشان به‌لحاظ زبانی یا فضا یا حتی اتمسفر، دورۀ خاصی را به‌لحاظ تاریخی برای مخاطب ترسیم می‌کرد.

با این تفاسیر، طبیعتاً او گاه در شعرش دچار نوعی ایستایی و البته عقب‌گرد شده است؛ به‌لحاظ شیوۀ انتخاب کلمات که مصالح کارش محسوب می‌شود که عمیقاً دایرۀ کلاسیک شعر کهن را دارند، مثل استفاده از حرف «ز» در بیت دوم غزل دوم کتاب. بخوانید:

«عرصه عرصۀ پریدن است مرغ خانگی‌شدن بس است

ابتدا قلم ز من سپس از قلم گرفته‌ای مرا» (ص۱۰)

مثل استفاده از «مرا» به‌جای «من را» که در غزل چهارده، در بیت اول، مشاهده می‌شود. به همۀ آن‌ها کلماتی مثل نغمه، جرعه‌جرعه، مدهوش، رود جاری، نگار و دلبر را هم اضافه کنید یا نوع ترکیباتی که علاوه‌بر کهن‌بودن و داشتن سابقۀ چندصدساله، در دهه‌های بیست و سی هم به‌کرات استفاده شده بودند و به‌نوعی کلیشه‌های زبانی محسوب می‌شوند. ترکیباتی مثل کوه غم، گل زخم، و ماه افسونگر که درنهایت به مضمون‌سازی‌های از نوع فرمول‌های جواب داده و معمول شعر کلاسیک منجر می‌شوند. مضمون‌های تکراری مثل استفاده از شیشه و سنگ و تکه‌تکه‌شدن غرور پنجره که در شعر‌های دهۀ چهل و پنجاه یا حتی شعر‌های فریدون مشیری به‌وفور با آن‌ها مواجه شده‌ایم و به‌گونه‌ای دچار ابتذال به التزام تکرار شده‌اند. بخوانید:

«تو سنگ بودی و سهم من از تو تکه‌شدن

غرور پنجره‌ها را همیشه سنگ شکست» (ص‌۱۸)

به شرط آنکه کلمات کهن از زیر بار سنگین مضمون‌های استعمال‌شده بیرون بیایند و به کارکردهای تازه‌ای برسند؛ به‌طوری‌که دیگر مخاطب نتواند آن‌ها را حدس بزند و از آن‌ها لذت برد. متأسفانه در دختری مینیاتوری بودم، این اتفاق نمی‌افتد و ما با کلمات و مصرع‌ها و بیت‌هایی مواجه هستیم که عمیقاً مضمونی کلاسیک دارند. بخوانید:

«چشم‌های تو چه زیباست خدا رحم کند

ماه هم محو تماشاست خدا رحم کند» (ص‌۲۳)

رفتاری که به‌نظر کمی بدوی می‌رسد؛ یعنی از کلماتی مثل چشم، زیبایی، ماه، تماشا و… به مضمون حدس‌زدنی و تکراری بیت‌های بالا رسیدن. این اتفاق به‌کرات در طول این کتاب می‌افتد؛ مثل اصطلاح «زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد» که در ادبیات ما سابقۀ چندصد‌ساله دارد و شاعران عموماً، هنگام استفاده از آن دست به بازمعنایی زده یا آن را از زاویه‌دید جدیدی برای مخاطب به نمایش گذاشته‌اند. اتفاقاتی که در شعر شاهسواران احمدی با آن‌ها مواجه نیستیم؛ به‌طوری‌که به‌نظر می‌رسد او تنها و تنها وزن را به آن تزریق کرده است. بخوانید:

«با زبانی سرخ سر را پای دار آورده بود» (مصرع دوم بیت آخر صفحۀ ۳۰).

با بالارفتن بسامد این نوع اتفاق‌ها و استقلال‌نداشتن (حتی نسبی) شاعر در زبان، گاهی تشخیص اینکه شعر از عماد خراسانی است یا شهریار خیلی سخت است و شاید دورترین گزینه برای مخاطب، شیما شاهسواران احمدی باشد. بخوانید:

«تا لب چشمه هزاران تشنۀ مدهوش را

جرعه‌جرعه، لب به لب بی‌اختیار آورده بود» (ص۳۰)

«بارها دریای پرشور نگاه فتنه‌اش

عاشقی را برده بود و خوار و زار آورده بود» (ص‌۳۰)

یا

«چشم‌های بی‌قرارم با نگاهی جان گرفت

گوشۀ چشمی برای من قرار آورده بود» (ص۲۹)

البته این نوع بازگشت‌های ادبی در شعر مسبوق به سابقه است: با کسانی مثل آذر بیگدلی، محمدعلی شعله و هاتف اصفهانی در دوره‌ای که از اواخر قرن دوازدهم تا اواسط قرن چهاردهم ادامه داشت و تقریباً هیچ ایده‌ای برای شعر زمانۀ خود نداشتند. فقط مصرف‌کننده بودند و درنتیجه پیش‌برندۀ شعر زمانۀ خود هم محسوب نشدند.

دو (روایت)

«هر کاج یادگار بهاری است دیدنی

اما به چشم تیز تبرها بریدنی

باید به چشم‌های تو ایمان بیاورند

چون آیه‌های سورۀ یاسین شنیدنی

عطر تنت پرید پس از کوچ‌کردنت

عطر تن تو مثل پرستو پریدنی

رعدم که داد می‌زنم و گریه می‌کنم

چون قطره‌های هق‌هق باران چکیدنی

بر شاخه میوه قسمت خاک است یا کلاغ

دستم به تو نمی‌رسد ‌ای سیب چیدنی» (ص‌۴۰)

سازوکار روایت، حداقل به‌استناد کتاب دشت ارژن سیمین بهبهانی و غزل «مردی که یک پا ندارد»، عوض شده است. وقتی ما در شعر با روایت مردی مواجهیم که یک پا ندارد و روایت این اجازه را می‌دهد که جزء‌به‌جزء تا بیت آخر پیش برود. نمونه‌های ملموس‌تر برای مخاطب امروز و از غزل امروز، دروغ‌های مقدس حامد ابراهیم‌پور است. به‌نظرم فارغ از حضورنداشتن روایت با امکانات و سازوکار جدیدش در شعر شیما احمدی، ما با غزل‌هایی مواجهیم که در حوزۀ روایت از الگوهای خوب کلاسیک هم پیروی نمی‌کند؛ غزل کلاسیک که هم در افق شکل می‌گرفت و هم در عمود. به‌نظرم ما در دختری مینیاتوری بودم، معمولاً با غزلی مواجهیم که بیشتر در افق شکل می‌گیرد، زنده است و گاه کنشمند می‌شود؛ غزلی که در روایت عمودی فاقد عناصر لازمی است که باعث حیات دوگانۀ کار بشود و مثل نخ تسبیح، عناصر روایت را مصرع به مصرع، بیت به بیت، تا بیت آخر به‌هم وصل کند.

سه

دختری مینیاتوری بودم ابتدای راه شاعری است که در انتهای دهۀ دوم زندگی‌اش قرار دارد. کتابی که البته سرشار از تناقضاتی است که می‌توان در حوزۀ زبان ردیابی کرد. زبان شعر با زبان حیات شاعر یکی نیست، حتی با زبان شعر زمان شاعر؛ چه به‌لحاظ مضمونی، چه ساختارهای روایت و… . راستش احمدی برای منطبق‌کردن خودش و مهم‌تر از آن جهان شعری‌اش و پیش‌رفتن با زمانه و در جریان شعر امروز قرارگرفتن، راه سختی پیش رو دارد. به‌نظرم او برای‌گذار از این مرحله، از رفع تناقضات رفتاری در کلماتش شروع کند بهتر است. مثل:

«جوهر خودکار پا بیش از گلیمش می‌کشید

با زبانی سرخ سر را پای دار آورده بود» (ص‌۳۰)

تناقضی که بین عمل کشیدن و اصطلاح پاپس‌کشیدن در بیت بالا وجود دارد و کلمۀ «بیش» که پا را فراتر از گلیم گذاشتن است. به‌نظرم بی‌تعارف برای رسیدن به این نقطه کمی دیر است و برای دیدن لبخندهای غزل در کار شیما شاهسواران احمدی، باید منتظر رویکردهای جدیدی از این شاعر در شعرش باشیم.

دسته :  نقد شعر

دیدگاه ها